گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
دانشنامه امام علی علیه سلام
جلد يازدهم
فصل چهارم : نمونه هایی از داوری های امام علی در زمان حکومتش



4 / 1 داوری ای چون داوریِ داوود

فصل چهارم : نمونه هایی از داوری های امام علی در زمان حکومتش4 / 1داوری ای چون داوریِ داوودامام باقر علیه السلام :امیر مؤمنان وارد مسجد شد . جوانی گریان که جمعی در اطرافش بودند و وی راآرام کردند با ایشان مواجه شد . علی علیه السلام فرمود : «چه چیزی تو را به گریه انداخته است؟». گفت : ای امیر مؤمنان! شُرَیح قاضی درباره من داوری ای انجام داده که نمی فهمم چگونه است ! این گروه ، همراه پدرم به سفر رفتند . اینان برگشتند و پدرم برنگشت . از آنان درباره وی پرسیدم . گفتند : مُرد . از اموالش پرسیدم . گفتند : مالی به جا نگذاشت . آنان را پیش شریح آوردم و شریح ، سوگندشان داد [ وآنان را تبرئه کرد] و من می دانم ای امیر مؤمنان که پدرم با ثروت فراوان به سفر ، عازم شد . امیر مؤمنان ، به آنان فرمود : «برگردید» . همگی به همراه جوان به نزد شریح برگشتند . امیر مؤمنان ، به شریح فرمود : «شریح! چگونه بین اینان داوری کردی؟». شریح گفت: ای امیر مؤمنان! این جوان، علیه این افراد، ادّعا کردکه آنان،عازم سفری شده اند وپدر او نیزهمراهشان بوده است . آنان برگشته اند و پدر او برنگشته است . من از آنان درباره پدروی پرسیدم . گفتند : مرده است . از آنان درباره اموال او پرسیدم . گفتند : مالی به جا نگذاشته است . به جوان گفتم : آیا برای ادّعایت شاهدی داری؟ گفت : نه . بنا بر این ، آنان را سوگند دادم و آنان ، سوگند خوردند[ که حقیقت را گفته اند] . امیر مؤمنان فرمود : «هیهات ، ای شریح! در این نوع پیشامدها ، چنین داوری می کنی؟!» . گفت : ای امیر مؤمنان! پس چگونه [ باید داوری کرد]؟ امیر مؤمنان فرمود : «به خدا سوگند ، درباره آنان داوری ای خواهم نمود که پیش از من ، کسی جز داوود پیامبر ، چنین داوری نکرده است . ای قنبر! شُرطهُ الخَمیس (1) را برایم فرا بخوان» . قنبر ، آنان را فرا خواند. علی علیه السلام بر هر کدامِ آنان ، یکی از افراد شُرطه را مأمور ساخت و آن گاه به آنان نگریست و فرمود : «چه گمان می کنید ؟ آیا گمان می کنید که من نمی دانم با پدراین جوان چه کرده اید؟ اگر چنین باشد که من نادان خواهم بود!». آن گاه فرمود : «اینان را از هم جدا کنید و سرهایشان را بپوشانید» . آنها را جدا کردند و در حالی که سرهایشان با لباس هایشان پوشانده شده بود ،هریک را در کنار یکی از ستون های مسجد ، سر پا نگه داشتند . آن گاه [ امیر مؤمنان] کاتبش (عبید اللّه بن ابی رافع) را فرا خواند و فرمود : «کاغذودواتی بیاور» . امیر مؤمنان ، در جایگاه داوری نشست و مردم در اطرافش نشستند . آن گاه به مردم فرمود : «هر گاه من تکبیر گفتم ، شما هم تکبیر بگویید» و افزود : «راه را بازکنید» . سپس یکی از آنان را فرا خواند و در مقابل خود نشاند و صورت وی را باز کرد .آن گاه به عبید اللّه بن ابی رافع فرمود : «اقرار وی و هر آنچه را می گوید ،بنویس» . سپس [ علی علیه السلام ] به بازجوییِ او پرداخت و از وی پرسید : «در چه روزی با پدراین جوان از خانه هایتان بیرون رفتید؟» . مرد گفت : در فلان روز . [ علی علیه السلام ] پرسید : «در کدام ماه؟». گفت : در فلان ماه . [ علی علیه السلام ] پرسید : «در کدام سال؟». گفت : در فلان سال . [ علی علیه السلام ] پرسید : «به کجا رسیده بودید که پدر این جوان درگذشت؟». گفت : به فلان جا . [ علی علیه السلام ] پرسید : «در خانه چه کسی درگذشت؟» . گفت : در خانه فلانی فرزند فلانی . [ علی علیه السلام ] پرسید : «بیماری اش چه بود؟». گفت : فلان بیماری را داشت . [ علی علیه السلام ] پرسید : «چند روز بیمار بود؟». گفت : چند روزی . [علی علیه السلام ] پرسید : «چه روزی درگذشت؟ چه کسی وی را غسل داد؟ چه کسی کفنش کرد؟ با چه چیزی کفنش کردید؟ چه کسی بر وی نماز گزارد؟ و چه کسی [برای دفنِ او] در گورش رفت ؟» . امیر مؤمنان ، هنگامی که از وی هر چه می خواست ، پرسید ، تکبیر گفت ومردم ، همه تکبیر گفتند . باقی مانده متّهمان به دو دلی افتادند و تردید نکردند که دوستشان علیه آنان و علیه خودش اقرار کرده است . علی علیه السلام دستور داد که سرِ وی را بپوشانند و او را به زندان ببرند . آن گاه دیگری رافرا خواند و در پیش خود نشاند و صورتش را باز کرد فرمود : «هرگز! پنداشته ایدمن نمی دانم چه کار کرده اید؟» . او گفت : ای امیر مؤمنان! من ، یکی از این افراد بودم و از کشتنش ناخشنود بودم .و به این شیوه ، اقرار کرد . آن گاه، [ علی علیه السلام ] همه آنان را یکی پس از دیگری فرا خواند. همه آنان به قتل وتصرّف اموال [ پدر آن جوان] ، اقرار کردند . آن گاه آن را که به زندان فرستاده بود ،باز گرداند و او نیز اقرار کرد . علی علیه السلام آنان را به پرداخت مال و قصاص ، ملزم ساخت . شُرَیح گفت : ای امیر مؤمنان! جریان داوری داوود پیامبر ، چگونه است؟ علی علیه السلام فرمود : «داوود پیامبر ، گذرش به گروهی از کودکان افتاد که با هم بازی می کردند و یکی [ از هم بازی های خود] را ماتَ الدین (دَین مُرده) صدامی زدند . کودکی هم [ از میان آنان ]جواب می داد . داوود علیه السلام آنان را صدا کرد و [ به آن کودک] گفت : ای پسر! نامت چیست؟ او پاسخ داد : ماتَ الدین . داوود علیه السلام پرسید : چه کسی تو را به این نام ، نامیده است؟ گفت : مادرم . داوود علیه السلام نزد مادر وی رفت و به وی گفت : ای زن! نام این پسرت چیست؟ پاسخ داد : مات الدین . [ داوود علیه السلام ] از وی پرسید : چه کسی این نام را بر او نهاده است؟ پاسخ داد : پدرش . داوود علیه السلام پرسید : جریان ، از چه قرار بوده است؟ زن گفت : پدرش همراه گروهی به سفر رفت و این بچّه در شکم من بود . آنان برگشتند و شوهر من برنگشت . از آنان درباره وی پرسیدم . گفتند : مُرد . به آنان گفتم : اموالش کجاست؟ گفتند : چیزی به جا نگذاشته است . گفتم : آیا وصیّتی هم به شما کرد ؟ گفتند : آری . احتمال می داد که تو بارداری . [ از این رو ، وصیّت کرد :] دختر یا پسری را که به دنیا می آوری ، مات الدین (دینْ مُرده) نام گذاری کن . من نیز همین نام را بر او گذاشتم . داوود علیه السلام گفت : گروهی را که با شوهرت به سفر رفته بودند ، می شناسی؟ گفت : آری . [ داوود علیه السلام ] پرسید : آنان مرده اند ، یا زنده اند ؟ گفت : زنده اند . داوود علیه السلام گفت : پیش آنان برویم . سپس با زن ، نزد آنان رفت و آنان را از خانه هایشان بیرون کشید و در بین آنان به همین گونه داوری کرد و پرداخت مال و خون بها را بر گردن آنان گذاشت و به زن گفت : نام پسرت را «عاشَ الدَین (دینْ زنده)» بگذار .

.

1- .شرطه الخمیس : نیروهای ویژه نظامی ؛ گروهی شجاع و مخلص از شیعیان علی علیه السلام که با او بر سر بهشت ، پیمان بسته بودند (ر . ک : الفهرست ، ابن الندیم : ص 249) .

ص: 536

. .


ص: 537

. .


ص: 538

. .


ص: 539

. .


ص: 540

4 / 2رَجُلانِ تَنازَعا فی ثَمانِیَهِ دَراهِمَالکافی عن ابن أبی لیلی :قَضی أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام بَینَ رَجُلَینِ اصطَحَبا فی سَفَرٍ ، فَلَمّا أرادا الغَداءَ أخرَجَ أحَدُهُما مِن زادِهِ خَمسَهَ أرغِفَهٍ ، وأخرَجَ الآخَرُ ثَلاثَهَ أرغِفَهٍ ، فَمَرَّ بِهِما عابِرُ سَبیلٍ ، فَدَعَواهُ إلی طَعامِهِما ، فَأَکَلَ الرَّجُلُ مَعَهُما حَتّی لَم یَبقَ شَیءٌ ، فَلَمّا فَرَغوا أعطاهُما العابِرُ بِهِما ثَمانِیَهَ دَراهِمَ ثَوابَ ما أکَلَهُ مِن طَعامِهِما ، فَقالَ صاحِبُ الثَّلاثَهِ أرغِفَهٍ لِصاحِبِ الخَمسَهِ أرغِفهٍ : اِقسِمها نِصفَینِ بَینی وبَینَکَ ، وقالَ صاحِبُ الخَمسَهِ : لا ، بَل یُأخُذُ کُلُّ واحِدٍ مِنّا مِنَ الدَّراهِمِ عَلی عَدَدِ ما أخرَجَ مِنَ الزّادِ . قالَ : فَأَتَیا أمیرَ المُؤمِنینَ علیه السلام فی ذلِکَ ، فَلَمّا سَمِعَ مَقالَتَهُما قالَ لَهُما : اِصطَلِحا ؛ فَإِنَّ قَضِیَّتُکما دَنِیَّهٌ ، فَقالا : اِقضِ بَینَنا بِالحَقِّ . قالَ : فَأَعطی صاحِبَ الخَمسَهِ أرغِفَهٍ سَبعَهَ دَراهِمَ ، وأعطی صاحِبَ الثَّلاثَهِ أرغِفَهٍ دِرهَما ، وقالَ : أ لَیسَ أخرَجَ أحَدُکُما مِن زادِهِ خَمسَهَ أرغِفَهٍ ، وأخرَجَ الآخَرُ ثلاثَهَ أرغِفَهٍ ؟ قالا : نَعَم . قالَ : أ لَیسَ أکَلَ مَعَکُما ضَیفُکُما مِثلَ ما أکَلتُما ؟ قالا : نَعَم ! قال : أ لَیسَ أکَلَ کُلُّ واحِدٍ مِنکُما ثلاثه أرغِفَهٍ غَیرَ ثُلُثِها ؟ قالا : نَعَم ! قالَ : أ لَیس أکَلتَ أنتَ یا صاحِبَ الثَّلاثَهِ ثَلاثهَ أرغِفَهٍ غَیرَ (1) ثُلُثٍ ، وأکلَتَ أنتَ یا صاحِبَ الخَمسَهِ ثَلاثَهَ أرغِفَهٍ غَیرَ ثُلُثٍ ، وأکَلَ الضَّیفُ ثَلاثَهَ أرغِفَهٍ غَیرَ ثُلُثٍ ؟ أ لَیسَ بَقیَ لَکَ یا صاحِبَ الثَّلاثَهِ ثُلُثُ رَغیفٍ مِن زادِکَ ، وبَقِیَ لَکَ یا صاحِبَ الخَمسَهِ رَغیفانِ وثُلُثٌ ، وأکلَتَ ثَلاثَهَ أرغِفَهٍ غَیرَ ثُلُثٍ ؟ ! فَأَعطاهُما لِکُلِّ ثُلُثِ رَغیفٍ دِرهَما ؛ فَأَعطی صاحِبَ الرَّغیفَینِ وثُلُثٍ سَبعَهَ دَراهِم ، وأعطی صاحِبَ ثُلُثِ رَغیفٍ دِرهَما . (2)

.

1- .فی المصدر : «إلّا ثلث» ، والصحیح ما أثبتناه کما فی تهذیب الأحکام .
2- .الکافی : ج 7 ص 427 ح 10 ، تهذیب الأحکام : ج 6 ص 290 ح 805 وراجع کتاب من لا یحضره الفقیه : ج 3 ص 37 ح 3279 والإرشاد : ج 1 ص 219 والاختصاص : ص 107 والمناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 52 والریاض النضره : ج 3 ص 168 .

ص: 541



4 / 2 دو مردی که بر سرِ هشت دِرهم اختلاف داشتند

4 / 2دو مردی که بر سرِ هشت دِرهم اختلاف داشتندالکافی به نقل از ابن ابی لیلی : امیر مؤمنان ، میان دو نفر که در سفری همراه هم بودند ، داوری کرد . [ داستان ، چنین بود :] هنگامی که آن دو خواستند صبحانه بخورند ، یکی ، پنج قرص نان و دیگری سه قرص نان از توشه اش بیرون آورْد . رهگذری بر آنان گذر کرد و آن دو ، وی را به غذا دعوت کردند . وی [ نیز] با آن دو غذا خورد و چیزی از غذا نمانْد . هنگامی که از هم جدا می شدند ، رهگذر ، به پاداش آنچه از غذای آن دو خورده بود ، به آن دو ، هشت درهم داد . آن که صاحب سه قرص نان بود ، به دارنده پنج قرص نان گفت : پول را بین خودمان به صورت نصفْ نصف ، تقسیم کن . دارنده پنج قرص نان گفت : نه! بلکه هر کدام از ما ، به مقداری که نان از توشه اش بیرون آورده ، برمی دارد . آن دو نزد امیر مؤمنان آمدند . هنگامی که [ علی علیه السلام ]سخن آنان را شنید ، به آن دو گفت : با هم مصالحه کنید . ماجرای شما چیزی جزئی است . گفتند : بین ما به حق ، داوری کن . علی علیه السلام به دارنده پنج قرص نان ، هفت درهم و به صاحب سه قرص نان ، یک درهم داد و فرمود : «مگر یکی از شما پنج قرص نان و دیگری سه قرص نان، از توشه اش درنیاورده است؟». گفتند : چرا . [ علی علیه السلام ] پرسید : «مگر میهمان شما در کنار شما به اندازه شما نخورده است؟» . گفتند : چرا . [ علی علیه السلام ] پرسید : مگر هر کدام از شما سه قرص نان ، منهای یک سومِ آن ، نخورده است؟» . گفتند : چرا . [ علی علیه السلام ] پرسید : «مگر تو که سه قرص داشتی ، سه قرص نان ، منهای یک سومِ آن را نخورده ای ؟ و مگر تو که پنج قرص داشتی ، سه قرص ، منهای یک سومِ آن را نخورده ای ؟ و [ نیز ]مگر میهمان ، سه قرص ، منهای یک سومِ آن را نخورده است؟ ای دارنده سه قرص نان! مگر [ فقط] یک سوم از نان تو باقی نمانده است؟ و ای دارنده پنج قرص! مگر از نان تو ، [ فقط] دو قرص و یک سومِ قرص ، باقی نمانده است و خودت سه قرص ، منهای یک سوم آن را نخورده ای؟ برای هر یکْ سوم نان به آن ، دو درهمی داده است . بنا بر این ، آن میهمان ، به صاحب دو نان و یک سومِ نان ، هفت درهم و به صاحب یک سوم قرص نان ، یک درهم داده است .

.


ص: 542

4 / 3رَجُلانِ ادَّعی کُلٌّ مِنهُما أنَّهُ مَولیً لِلآخَرِالإمام الصادق علیه السلام :إنَّ رَجُلاً أقبَلَ عَلی عَهدِ عَلِیٍّ علیه السلام مِنَ الجَبَلِ حاجّا ومَعَهُ غُلامٌ لَهُ ، فَأَذنَبَ ، فَضَرَبَهُ مَولاهُ ، فَقالَ : ما أنتَ مَولایَ ، بَل أنَا مَولاکَ ! فَما زالَ ذا یَتَوَعَّدُ ذا ، وذا یَتَوَعَّدُ ذا ویَقولُ : کَما أنتَ حَتّی نَأتِیَ الکوفَهَ یا عَدُوَّ اللّهِ ، فَأَذهَبِ بِکَ إلی أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام . فَلَمّا أتَیَا الکوفَهَ أتَیا أمیرَ المُؤمِنینَ علیه السلام ، فَقالَ الَّذی ضَرَبَ الغُلامَ : أصلَحَکَ اللّهُ ! هذا غُلامٌ لی وإنَّهُ أذنَبَ فَضَرَبتُهُ فَوَثَبَ عَلَیَّ . وقالَ الآخَرُ : هُوَ وَاللّهِ غُلامٌ لی ؛ إنَّ أبی أرسَلَنی مَعَهُ لِیُعَلِّمَنی ، وإ نَّهُ وَثَبَ عَلَیَّ یَدَّعینی لِیَذهَبَ بِمالی ! فَأَخَذَ هذا یَحلِفُ وهذا یَحلِفُ ، وهذا یُکَذِّبُ هذا وهذا یُکَذِّبُ هذا ، فَقالَ : اِنطَلِقا فَتَصادَقا فی لَیلَتِکُما هذِهِ ولا تَجیئانی إلّا بِحَقٍّ . فَلَمّا أصبَحَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام قالَ لَقَنبَرٍ : اِثقِب فِی الحائِطِ ثَقبَینِ ، وکانَ إذا أصبَحَ عَقَّبَ حَتّی تَصیرَ الشَّمسُ عَلی رُمحٍ یُسَبِّحُ ، فَجاءَ الرَّجُلانِ وَاجتَمَعَ النّاسُ ، فَقالوا : لَقَد وَرَدَت عَلَیهِ قَضِیَّهٌ ما وَرَدَ عَلَیهِ مِثلُها ، لا یَخرُجُ مِنها ! فَقالَ لَهُما : ما تَقولانِ ؟ فَحَلَفَ هذا أنَّ هذا عَبدُهُ ، وحَلَفَ هذا أنَّ هذا عَبدُهُ ، فَقالَ لَهُما : قوما ؛ فَإِنّی لَستُ أراکُما تَصدُقانِ ، ثُمَّ قالَ لِأَحَدِهِما : أدخِل رَأسَک فِی هذا الثَّقبِ ، ثُمَّ قالَ لِلآخَرِ : أدخِل رَأسَکَ فی هذَا الثَّقبِ ، ثُمَّ قالَ : یا قَنبَرُ ! عَلَیَّ بِسَیفِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ، عَجَّلِ اضرِب رَقَبَهَ العَبدِ مِنهُما ! فَأَخرَجَ الغُلامُ رَأسَهُ مُبادِرا ، فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام لِلغُلامِ : أ لَستَ تَزعُمُ أ نَّکَ لَستَ بِعَبدٍ ؟ ومَکَثَ الآخَرُ فِی الثَّقبِ . فَقالَ : بَلی ولکِنَّهُ ضَرَبَنی وتَعَدّی عَلَیَّ . فَتَوَثَّق لَهُ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام ودَفَعَهُ إلَیهِ . (1)

.

1- .الکافی : ج 7 ص 425 ح 8 ، تهذیب الأحکام : ج 6 ص 307 ح 851 کلاهما عن عبد اللّه بن عثمان عن رجل وراجع خصائص الأئمّه علیهم السلام : ص 86 .

ص: 543



4 / 3 دو نفری که هر یک از آنها مدّعی بود که آن دیگری بنده اوست

4 / 3دو نفری که هر یک از آنها مدّعی بود که آن دیگری بنده اوستامام صادق علیه السلام :در روزگار علی علیه السلام ، مردی از کوهستان به همراه غلامش برای حج [ به سمت مکّه ]حرکت کرد . غلام ، خطایی کرد . آقایش وی را زد . غلام گفت : توآقای من نیستی ؛ بلکه من آقای تو اَم . هر کدام ، دیگری را تهدید می کرد و می گفت : ای دشمن خدا! بگذار به کوفه برسیم ؛ تو را پیش امیر مؤمنان خواهم برد . هنگامی که به کوفه رسیدند ، پیش امیر مؤمنان آمدند . آن که غلام را زده بود ، [ به علی علیه السلام ] گفت : خدا خیرت دهد! این ، غلام من است . مرتکب خطا شد . من هم او را زدم ، و او با من گلاویز شد . دیگری گفت : به خدا سوگند که این ، غلام من است . پدرم مرا همراه او فرستاده تا مرا آموزش دهد ؛ ولی او با من گلاویز شد ، و ادّعا می کند که مالک من است تا مالم را از دستم بیرون آورَد . هر کدام از آن دو ، سوگند می خوردند و یکدیگر را به دروغگویی متّهم می کردند . علی علیه السلام فرمود : «بروید و در این شب ، با هم به راستی کنار آیید و فردا ، جز به حق ، نزد من نیایید» . هنگامی که صبح شد ، امیر مؤمنان به قنبر گفت : «در دیوار ، دو سوراخ درست کن» . علی علیه السلام عادت داشت که وقتی وارد صبح می شد ، به تعقیب نماز می پرداخت وتسبیح می گفت تا آن که خورشید به مقدار یک نیزه بالا می آمد . [ صبح هنگام ،] آن دو مرد آمدند . مردم هم گرد آمدند و می گفتند : ماجرایی نزدوی (علی علیه السلام ) مطرح شده است که تاکنون مانند آن نزد او طرح نشده است و ازآن ، موفّق بیرون نخواهد آمد . علی علیه السلام به آن دو فرمود : «چه می گویید؟» هر یک از آنها سوگند خورد که دیگری غلام اوست . [ علی علیه السلام ] به آن دو فرمود : «برخیزید که من ، شما را راستگو نمی بینم» . سپس به یکی از آن دو فرمود : «سرت را داخل این سوراخ کن» . پس از آن به دیگری فرمود : «سرت را داخل سوراخ دیگر کن» . آن گاه فرمود : «ای قنبر! شمشیر پیامبر خدا را برایم بیاور . زود باش تا گردن آن را که بنده است ،بزنم». غلام ، با سرعت ، سرش را از سوراخ ، بیرون کشید ، در حالی که دیگری سرش رادر سوراخ ، نگه داشته بود . علی علیه السلام به غلام فرمود : «مگر تو وانمود نمی کردی که بنده نیستی؟» غلام گفت : چرا ؛ ولی او مرا کتک زده و بر من ستم نموده است . امیر مؤمنان ، از آن مرد [ آزاد] ، تعهّد گرفت و غلام را به او سپرد .

.


ص: 544

4 / 4رَجُلانِ ادَّعَیا بَغلَهًالإمام الصادق علیه السلام :قَضی أمیرُ المُؤمنینَ علیه السلام فی رَجُلَینِ ادَّعَیا بَغلَهً ، فَأَقامَ أحَدُهُما عَلی صاحِبِهِ شاهِدَینِ ، وَالآخَرُ خَمسَهً ، فَقَضی لِصاحِبِ الشُّهودِ الخَمسَهِ خَمسَهَ أسهُمٍ ، ولِصاحِبِ الشّاهِدَینِ سَهمَینِ . (1)

.

1- .الکافی : ج 7 ص 433 ح 23 عن السکونی ، تهذیب الأحکام : ج 6 ص 237 ح 583 و ج 7 ص 76 ح 325 کلاهما عن السکونی عن الإمام الصادق عن آبائه علیهم السلام ، الجعفریّات : ص 145 .

ص: 545



4 / 4 دو نفری که مدّعی مالکیّت استری بودند

4 / 4دو نفری که مدّعی مالکیّت استری بودندامام صادق علیه السلام :امیر مؤمنان ، درباره دو نفر که مدّعی مالکیّت اَستری بودند ، داوری کرد .یکی از آن دو ، دو شاهد علیه طرف مقابلْ اقامه کرد و دیگری پنج شاهد . علی علیه السلام به آن که پنج شاهد داشت ، به پنجْ هفتم و برای آن که دو شاهد داشت ، به دوْ هفتم ، داوری کرد .

.


ص: 546

4 / 5رَجُلٌ ادَّعی أنَّ عَبدَهُ تَزَوَّجَ بِغَیرِ إذنِهِالإمام الکاظم عن آبائه عن الإمام علیّ علیهم السلام :أ نَّهُ أتاهُ رَجُلٌ بِعَبدِهِ فَقالَ : إنَّ عبدی تَزَوَّجَ بِغَیرِ إذنی ، فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام لِسَیِّدِهِ : فرِّق بَینَهُما ، فَقالَ السَّیِّدُ لِعَبدِهِ : یا عَدُوَّ اللّهِ ! طَلِّق ، فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام : کَیفَ قُلتَ لَهُ ؟ قالَ : قُلتُ لَهُ : طَلِّق ، فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام لِلعَبدِ : أمَّا الآنَ فَإِن شِئتَ فَطَلِّق ، وإن شِئتَ فَأَمسِک ، فَقالَ السَّیِّدُ : یا أمیرُ المُؤمِنینَ ! أمرٌ کانَ بِیَدی فَجَعَلتَهُ بِیَدِ غَیری ؟ ! قالَ : ذلِکَ لِأَ نَّکَ حَیثُ قُلتَ لَهُ : طَلِّق ، أقرَرتَ لَهُ بِالنِّکاحِ . (1)

4 / 6أعوَرُ اُصیبَت عَینُهُ الصَّحیحَهُالإمام الباقر علیه السلام :قَضی أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام فی رَجُلٍ أعوَرَ اُصیبَت عَینُهُ الصَّحیحَهُ فَفُقِئَت أن تُفقَأَ إحدی عَینَی صاحِبِهِ ویُعقَلَ لَهُ نِصفُ الدِّیَهِ ، وإن شاءَ أخَذَ دِیَهً کامِلَهً ویُعفی عَن عَینِ صاحِبِهِ . (2)

4 / 7رَجُلٌ اُصیبَت إحدی عَینَیهِالکافی عن الحسن بن کثیر عن أبیه :اُصیبَت عَینُ رَجُلٍ وهِیَ قائِمَهٌ فَأَمَرَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام فَرُبِطَت عَینُهُ الصَّحیحَهُ ، وأقامَ رَجُلاً (3) بِحِذاهُ بِیَدِهِ بَیضَهٌ ، یَقولُ : هَل تَراها ؟ قالَ : فَجَعَلَ إذا قالَ : نَعَم ، تَأَخَّرَ قَلیلاً ، حَتّی إذا خَفِیَت عَلَیهِ عُلِّمَ ذلِکَ المَکانُ ، قالَ : وعُصِّبَت عَینُهُ المُصابَهُ ، وجَعَلَ الرَّجُلُ یَتَباعَدُ وهُوَ یَنظُرُ بِعَینِهِ الصَّحیحَهِ حَتّی إذا خَفِیَت عَلَیهِ ، ثُمَّ قیسَ ما بَینَهُما فَاُعطِیَ الأَرشَ عَلی ذلِکَ . (4)

.

1- .تهذیب الأحکام : ج 7 ص 352 ح 1433 عن علیّ بن جعفر .
2- .الکافی : ج 7 ص 317 ح 1 ، تهذیب الأحکام : ج 10 ص 269 ح 1057 کلاهما عن محمّد بن قیس .
3- .فی المصدر : «رجلٌ» ، والصواب ما أثبتناه کما فی تهذیب الأحکام .
4- .الکافی : ج 7 ص 323 ح 6 ، تهذیب الأحکام : ج 10 ص 266 ح 1047 .

ص: 547



4 / 5 مردی که مدّعی بود بنده اش بدون اجازه او ازدواج کرده است

4 / 6 مردی یک چشمی که چشم سالمش ضربه دیده بود

4 / 7 مردی که یک چشمش ضربه دیده بود

4 / 5مردی که مدّعی بود بنده اش بدون اجازه او ازدواج کرده استامام کاظم علیه السلام به نقل از پدرانش ، درباره امام علی علیه السلام : مردی بنده اش را نزد علی علیه السلام آورد و گفت : بنده ام بدون اجازه من ازدواج کرده است . علی علیه السلام به صاحب بنده فرمود : «بین آن دو ، جدایی بینداز» . صاحب بنده به بنده اش گفت: ای دشمن خدا! طلاق بده. علی علیه السلام [به صاحب برده] فرمود: چه طور به او گفتی؟ وی گفت : به او گفتم : طلاق بده . علی علیه السلام به بنده فرمود : «اکنون ، اگر خواستی ، [همسرت را] طلاق بده و اگر خواستی ، نگه دار» . صاحب بنده گفت : ای امیر مؤمنان! کاری را که اختیارش در دست من بود ، در دست دیگری قرار دادی؟! علی علیه السلام فرمود : «به خاطر آن که وقتی گفتی : طلاق بده ، ازدواج او را پذیرفتی» .

4 / 6مرد یک چشمی که چشم سالمش ضربه دیده بودامام باقر علیه السلام :علی علیه السلام ، درباره مرد یک چشمی که چشم سالمش ضربه دیده و کور گشته بود ، چنین داوری کرد که : «اگر بخواهد ، می تواند یک چشم طرف مقابلش راکور کند و نصف دیه را از او بگیرد و اگر بخواهد ، می تواند دیه کامل بگیرد و ازکورکردن چشم طرف مقابلش در گذرد» .

4 / 7مردی که یک چشمش ضربه دیده بودالکافی به نقل از حسن بن کثیر ، از پدرش : چشم مردی ضربه دید ؛ ولی ظاهرا سالم بود . امیر مؤمنان ، دستور داد چشم سالم او را بستند . آن گاه ، مردی تخم مرغ به دست را در برابر وی قرار داد که می گفت : آیا تخم مرغ را می بینی؟ و هر گاه [ که مرد ]می گفت : «آری» ، شخصِ تخم مرغ به دست ، اندکی عقب می رفت ، تا آن که از دیدن آن ، ناتوان گشت . آن مکان را علامت گذاشتند . آن گاه ، چشم ضربه خورده اش را بستند . فردِ تخم مرغ به دست ، کم کم از او دورمی شد و وی با چشم سالمش به آن نگاه می کرد تا آن که [ تخم مرغ] از دیدش پنهان شد . بین آن دو مکان را اندازه گرفتند و بر اساس آن (نسبت دیدِ چشم ناقص به سالم) ، به وی غرامت پرداخته شد .

.


ص: 548

4 / 8اِمرَأَهٌ ظَنَّ إخوَتُها أنَّها حُبلیالخرائج والجرائح :إنَّ سَبعَهَ إخوَهٍ أو عَشرَهً فی حَیٍّ مِن أحیاءِ العَرَبِ کانَت لَهُم اُختٌ واحِدَهٌ ، فَقالوا لَها : کُلُّ ما یَرزُقُنَا اللّهُ مِن عَرَضِ الدُّنیا وحُطامِها فَإِنّا نَطرَحُهُ بَینَ یَدَیکِ ونُحَکِّمُکِ فیهِ ؛ فَلا تَرغَبی فِی التَّزویجِ ؛ فَحَمِیَّتُنا لا تَحتَمِلُ ذلِکَ . فَوافَقَتهُم فی ذلِکَ ورَضِیَت بِهِ وقَعَدَت فی خِدمَتِهِم وهُم یُکرِمونَها . فَحاضَت یَوما ، فَلَمّا طَهُرَت أرادَتِ الاِغتِسالَ وخَرَجَت إلی عَینِ ماءٍ کانَت بِقُربِ حَیِّهِم ، فَخَرَجَت مِنَ الماءِ عَلَقَهٌ (1) فَدَخَلَت فی جَوفِها وقَد جَلَسَت فِی الماء ، فَمَضَت عَلَیها أیّامٌ وَالعَلَقَهُ تَکبُرُ حَتّی عَلا بَطنُها ، وظَنَّ الإِخوَهُ أ نَّها حُبلی وقَد خَانَت ، فَأَرادوا قَتلَها . قالَ بَعضُهُم : نَرفَعُ خَبَرَها إلی أمیرِ المُؤمِنینَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام ؛ فَإِنَّهُ یَتَوَلّی ذلِکَ . فَأَخرَجوها إلی حَضرَتِهِ وقالوا فیها ما ظَنّوا بِها ، فَاستَحضَرَ طَشتا مَملوءا بِالحَمأَهِ (2) وأمَرَها أن تَقعُدَ عَلَیهِ ، فَلَمّا أحَسَّتِ العَلَقَهُ بِرائِحَهِ الحَمأَهِ نَزَلَت مِن جَوفِها . فَقالوا : یا عَلِیُّ ، أنتَ رَبُّنا ! أنتَ رَبُّنا العَلِیُّ ! فَإِنَّکَ تَعلَمُ الغَیبَ ! فَزَبَرَهُم وقالَ : إنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله أخبَرَنا بِذلِکَ عَنِ اللّهِ بِأَنَّ هذِهِ الحادِثَهَ تَقَعُ فی هذَا الیَومِ ، فی هذَا الشَّهرِ ، فی هذِهِ السّاعَهِ . (3)

.

1- .العَلَقه : دوده فی الماء تمصّ الدم (لسان العرب : ج 10 ص 267 «علق») .
2- .الحمأه والحمأ : الطین الأسود المنتن (لسان العرب : ج 1 ص 61 «حمأ») .
3- .الخرائج والجرائح : ج 1 ص 210 ح 52 ، بحار الأنوار : ج 40 ص 242 ح 20 .

ص: 549



4 / 8 دختری که برادرانش پنداشتند حامله است

4 / 8دختری که برادرانش پنداشتند حامله استالخرائج و الجرائح :هفت یا ده برادر در قبیله ای از قبایل عرب بودند که تنها یک خواهرداشتند. به وی گفتند: هر آنچه خداوند از مال و منال دنیا به ما بدهد ، دراختیار تو می گذاریم و تو را صاحب اختیار آن می سازیم و تو ازدواج نکن ؛ چرا که غیرت ما چنین کاری را برنمی تابد . خواهر،در این خصوص با آنان موافقت کرد وراضی شد و در خدمت آنان ماند و آنان هم وی را بزرگ می داشتند . روزی ، او حیض شده بود . پس از پاکی ، تصمیم به غسل گرفت و کنار آبی که نزدیک محلّه شان بود ، رفت . چون در آب نشسته بود ، زالویی از آبْ خارج و وارد رحم وی شد . چند روزی گذشت و زالو بزرگ شد و شکم دختر ، بالا آمد . برادران پنداشتند که وی ، باردار است و خیانت ورزیده است و تصمیم به کشتن او گرفتند . شماری از آنان گفتند : جریان وی را پیش علی بن ابی طالب ، امیر مؤمنان ، ببریم که او داوری کند . دختر را پیش علی علیه السلام بردند و گمانی را که درباره اش داشتند ، برای وی بیان کردند . علی علیه السلام تشتی پُر از لجنْ حاضر کرد و به دختر فرمود که در آن بنشیند . هنگامی که زالو بوی لجن را احساس کرد ، از شکم دختر ، بیرون آمد . [ برادران] گفتند : ای علی! تو پروردگار مایی! تو پروردگار متعال مایی! تو حقیقتا علم غیب داری! علی علیه السلام آنان را توبیخ کرد و فرمود : «پیامبر خدا از طرف خداوند به من خبر داده بود که این حادثه ، در این روز و در این ماه و در این ساعت ، اتّفاق خواهدافتاد» .

.


ص: 550

4 / 9سِتَّهٌ غَرِقَ واحِدٌ مِنهُمالإمام الصادق علیه السلام :رُفِعَ إلی أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام سِتَّهُ غِلمانٍ کانوا فِی الفُراتِ ، فَغَرِقَ واحِدٌ مِنهُم ، فَشَهِدَ ثَلاثَهٌ مِنهُم عَلَی اثنَینِ أ نَّهُما غَرَّقاهُ ، وشَهِدَ اثنانِ عَلَی الثَّلاثَهِ أ نَّهُم غَرَّقوهُ ، فَقَضی علیه السلام بِالدِّیَهِ أخماسا ؛ ثَلاثَهَ أخماسٍ عَلَی الاثنَینِ ، وخُمسَینِ عَلَی الثَّلاثَهِ . (1)

4 / 10رَجُلٌ قالَ لِلآخَرِ : احتَلَمتُ بِاُمِّکَالإمام الصادق علیه السلام :إنَّ رَجُلاً لَقِیَ رَجُلاً عَلی عَهدِ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام فَقالَ لَهُ : إنِّی احتَلَمتُ بِاُمِّکَ ، فَرُفِعَ إلی أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام فَقالَ : إنَّ هذَا افتَری عَلَیَّ ، فَقالَ : وما قالَ لَکَ ؟ قالَ : زَعَمَ أ نَّهُ احتَلَمَ بِاُمّی ! فَقالَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام : فِی العَدلِ إن شِئتَ أقَمتُهُ لَکَ فِی الشَّمسِ وجَلَدتُ ظِلَّهُ ؛ فَإِنَّ الحُلُمَ مِثلُ الظِّلِّ ! ولکِنّا سَنَضرِبُهُ إذا آذاکَ حَتّی لا یَعودَ یُؤذِی المُسلِمینَ . (2)

.

1- .الکافی : ج 7 ص 284 ح 6 ، تهذیب الأحکام : ج 10 ص 239 ح 953 کلاهما عن السکونی ، کتاب من لا یحضره الفقیه : ج 4 ص 116 ح 5233 نحوه وراجع المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 380 .
2- .علل الشرائع : ص 544 ح 1 عن سماعه ، الکافی : ج 7 ص 263 ح 19 عن سماعه من دون إسنادٍ إلی المعصوم ، تهذیب الأحکام : ج 10 ص 80 ح 313 عن أبی العلا عن الإمام الصادق علیه السلام ، کتاب من لا یحضره الفقیه : ج 4 ص 72 ح 5136 کلاهما نحوه وراجع المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 356 .

ص: 551



4 / 9 شش نفری که یکی از آنان غرق شد

4 / 10 مردی که به دیگری گفته بود : بر مادرت محتلم شده ام

4 / 9شش نفری که یکی از آنان غرق شدامام صادق علیه السلام :شش نوجوان را که در فرات بودند و یکی از آنان غرق شده بود ، برای داوری پیش علی علیه السلام بردند . سه نفرشان گواهی دادند که دو نفر دیگر ، او را غرق کرده اند و آن دو نفر هم گواهی دادند که آن سه نفر ، او را غرق کرده اند . علی علیه السلام به پرداخت دیه ، برپایه پنج سهم ، حکم کرد : سهْ پنجم بر عهده دو نفر و دوْ پنجم بر عهده سه نفر دیگر .

4 / 10مردی که به دیگری گفته بود : بر مادرت محتلم شده امامام صادق علیه السلام :در روزگار علی علیه السلام ، مردی مردی دیگر را دید و گفت : من [ در خواب ]بر مادرت مُحتَلم شده ام . حکایت را برای داوری به نزد امیر مؤمنان آوردند . مردگفت : این مرد بر من افترا بسته است . علی علیه السلام پرسید : «به تو ، چه گفته است؟». پاسخ داد : وی می پندارد که بر مادرم محتلم شده است. امیر مؤمنان فرمود : «بر پایه داد ، اگر بخواهی ، وی را در آفتابْ نگه می دارم و سایه اش را شلّاق می زنم ؛ زیرا خواب ، چون سایه است ؛ امّا چنانچه در آینده ، تو را آزار دهد ، وی را [تازیانه] خواهیم زد تا بار دیگر به آزار مسلمانان نپردازد» .

.


ص: 552

4 / 11شُربُ الخَمرِ فی شَهرِ رَمَضانَالکافی عن أبی مریم :اُتِیَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام بِالنَّجاشِیِّ الشّاعِرِ قَد شَرِبَ الخَمرَ فی شَهرِ رَمَضانَ ، فَضَرَبَهُ ثَمانینَ ثُمَّ حَبَسَهُ لَیلَهً ، ثُمَّ دَعا بِهِ مِنَ الغَدِ فَضَرَبَهُ عِشرینَ سَوطا ، فَقالَ لَهُ : یا أمیر المُؤمِنینَ ! فَقَد ضَرَبتَنی فی شُربِ الخَمرِ ، وهذِهِ العِشرونَ (1) ما هِیَ ؟ فَقالَ : هذا لِتَجَرّیکَ عَلی شُربِ الخَمرِ فی شَهرِ رَمَضانَ . (2)

4 / 12مَولودٌ لَهُ رَأسانِالإمام الصادق علیه السلام :وُلِدَ عَلی عَهدِ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام مَولودٌ لَهُ رَأسانِ وصَدرانِ فی حَقوٍ (3) واحِدٍ ، فَسُئِلَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام : یُوَرَّثُ میراثَ اثنَینِ أو واحِدٍ ؟ فَقالَ : یُترَکُ حَتّی یَنامَ ثُمَّ یُصاحُ بِهِ ؛ فَإِنِ انتَبَها جَمیعا مَعا کانَ لَهُ میراثٌ واحِدٌ ، وإن انتبَهَ واحِدٌ وبَقِیَ الآخَرُ نائِما یُوَرَّثُ مِیراثَ اثنَینِ . (4)

.

1- .فی المصدر : «العشرین» ، والصواب ما أثبتناه .
2- .الکافی : ج 7 ص 216 ح 15 ، تهذیب الأحکام : ج 10 ص 94 ح 362 ، کتاب من لا یحضره الفقیه : ج 4 ص 55 ح 5089 عن جابر یرفعه ، دعائم الإسلام : ج 2 ص 464 ح 1644 وفی آخره «لتجرّئک علی اللّه ، وإفطارک فی شهر رمضان» .
3- .الحَقْو : الخصْر ومَشَدّ الإزار (الصحاح : ج 6 ص 2317 «حقا») .
4- .الکافی : ج 7 ص 159 ح 1 ، تهذیب الأحکام : ج 9 ص 358 ح 1278 ، کتاب من لا یحضره الفقیه : ج 4 ص 329 ح 5706 کلّها عن حریز بن عبد اللّه ، الإرشاد : ج 1 ص 212 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 375 کلاهما نحوه من دون إسنادٍ إلی المعصوم ، بحار الأنوار : ج 40 ص 257 ح 30 .

ص: 553



4 / 11 شراب نوشیدن در ماه رمضان

4 / 12 نوزادی که دو سر داشت

4 / 11شراب نوشیدن در ماه رمضانالکافی به نقل از ابو مریم : نجاشیِ شاعر را که در ماه رمضانْ مشروب خورده بود ، پیش امیر مؤمنان آوردند . به وی هشتاد تازیانه زد و یک شب هم او را زندانی نمود . روز دیگر هم او را خواست و به او بیست تازیانه دیگر زد . وی به امیر مؤمنان گفت : ای امیر مؤمنان! مرا برای شراب نوشیدن ، زده بودی . این بیست تازیانه برای چیست؟ فرمود : «این به خاطر پرده دریِ تو در خوردن شراب در ماه رمضان است» .

4 / 12نوزادی که دو سر داشتامام صادق علیه السلام :در روزگار امیر مؤمنان ، کودکی با دو سر و دو سینه بر یک لگن خاصره به دنیا آمد . از امیر مؤمنان پرسیدند که : آیا دو ارث می برد ، یا یک ارث؟ فرمود : «باید رها شود تا به خواب برود . آن گاه ، صدایش بزنند . اگر هر دو سر ، هم زمانْ بیدار شدند ، یک ارث می برد ؛ و اگر یکی بیدار شد و دیگری در خواب مانْد ، دو ارث می برد» .

.


ص: 554

4 / 13إلحاقُ الوَلَدِ بِالزَّوجِ مَعَ العَزلِشرح الأخبار عن جابر بن عبد اللّه بن یحیی :جاءَ رَجُلٌ إلی عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ! إنّی کُنتُ أعزِلُ عَنِ امرَأَتی ، وإنَّها جاءَت بِوَلَدٍ ! فَقالَ عَلِیٌّ علیه السلام : اُناشِدُکَ اللّهَ ، هَل وَطِئتَها ثُمَّ عاوَدَتها قَبلَ أن تَبولَ ؟ قالَ : نَعَم ، قالَ : فَالوَلَدُ لَکَ . (1)

4 / 14دَرءُ الرَّجمِ لِتَعَذُّرِ الوُصولِ إلَی الزَّوجَهِالإمام الباقر علیه السلام :قَضی أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام فِی الرَّجُلِ الَّذی لَهُ امرَأَهٌ بِالبَصرَهِ ، فَفَجَرَ بِالکوفَهِ أن یُدرَأَ عَنهُ الرَّجمُ ، ویُضرَبَ حَدَّ الزّانی . (2)

عنه علیه السلام :قَضی [عَلِیٌّ] علیه السلام فی رَجُلٍ مَحبوسٍ فی السِّجنِ ولَهُ امرَأَهٌ حُرَّهٌ فی بَیتِهِ فِی المِصرِ وهُوَ لا یَصِلُ إلَیها ، فَزَنی فِی السِّجنِ ، قالَ : عَلَیهِ الجَلدُ ، ویُدرَأُ عَنهُ الرَّجمُ . (3)

4 / 15العَفوُ عَنِ السّارِقِ لِقِراءَتِهِ سورَهَ البَقَرَهِبعض الصادقین علیهم السلام :جاءَ رَجُلٌ إلی أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام فَأَقَرَّ بِالسَّرِقَهِ ، فَقالَ لَهُ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام : أ تَقرَأُ شَیئا مِن کِتابِ اللّهِ ؟ قالَ : نَعَم ، سورَهَ البَقَرَهِ ، قالَ : قَد وَهَبتُ یَدَکَ لِسورَهِ البَقَرَهِ . فَقالَ الأَشعَثُ : أ تُعَطِّلُ حَدّا مِن حُدودِ اللّهِ ؟ ! فَقالَ : وما یُدریکَ ما هذا ؟ إذا قامَتِ البَیِّنَهُ فَلَیسَ لِلإِمامِ أن یَعفُوَ ، وإذا أقَرَّ الرَّجُلُ عَلی نَفسِهِ فَذلِکَ إلَی الإِمامِ ؛ إن شاءَ عَفا ، وإن شاءَ قَطَعَ . (4)

.

1- .شرح الأخبار : ج 2 ص 325 ح 667 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 377 .
2- .الکافی : ج 7 ص 179 ح 12 ، تهذیب الأحکام : ج 10 ص 15 ح 39 کلاهما عن أبی عبیده .
3- .الکافی : ج 7 ص 179 ح 12 ، تهذیب الأحکام : ج 10 ص 15 ح 39 ولیس فیه «حرّه» وکلاهما عن أبی عبیده .
4- .تهذیب الأحکام : ج 10 ص 129 ح 516 عن أبی عبد اللّه البرقی عن بعض أصحابه ، کتاب من لا یحضره الفقیه : ج 4 ص 62 ح 5106 من دون إسنادٍ إلی المعصوم .

ص: 555



4 / 13 ملحق کردن بچّه به پدری که عزل می کرد

4 / 14 سنگسار نکردنِ زناکار ، به خاطر دسترسی نداشتن به همسر

4 / 15 گذشت از دزد به خاطر خواندن سوره بقره

4 / 13ملحق کردن بچّه به پدری که عزل می کردشرح الأخبار به نقل از جابر بن عبد اللّه بن یحیی : مردی پیش علی بن ابی طالب علیه السلام آمد و گفت : ای امیر مؤمنان! من ، آب مردیِ خود را از زنم عَزْل می کردم (باز می داشتم) ؛ ولی وی کودکی به دنیا آورْد . علی علیه السلام فرمود : «خود و خدا ، آیا شده که گاهی با وی نزدیکی کرده و پیش از آن که ادرار کنی ، دوباره با وی نزدیکی نموده باشی؟». گفت : آری . علی علیه السلام فرمود : «بچّه از آنِ توست» .

4 / 14سنگسار نکردنِ زناکار ، به خاطر دسترسی نداشتن به همسرامام باقر علیه السلام :امیر مؤمنان ، درباره مردی که زنش در بصره بود و خود در کوفه زنا کرده بود ، حکم کرد که سنگسار نشود و تنها ، حدّ زنا کار [غیر مُحصِن ](تازیانه) بر وی زده شود .

امام باقر علیه السلام :] علی علیه السلام ] درباره مردی داوری کرد که در زندان بود و زن آزادی در خانه اش در شهر داشت ، که به وی دسترس نداشت و در زندان ، زنا کرده بود . او فرمود : «بر او تازیانه است و سنگسار از او برداشته است» .

4 / 15گذشت از دزد به خاطر خواندن سوره بقرهیکی از معصومان علیهم السلام: مردی پیش امیر مؤمنان آمد و اقرار به دزدی کرد . امیر مؤمنان فرمود : «آیا چیزی از کتاب خدا را می توانی بخوانی؟» . گفت : آری ؛ سوره بقره را بلدم . فرمود : «دستت را به سوره بقره بخشیدم» . اشعث گفت: آیا حدّی از حدود الهی را تعطیل می کنی؟ [ علی علیه السلام ] فرمود : «تو از حدود ، چه می دانی؟ هر گاه بیّنه اقامه شود ، امام نمی تواند بگذرد ؛ ولی هر گاه شخص ، علیه خویش اقرار کند ، مربوط به امام است ؛ اگر بخواهد ، می بخشد و اگر بخواهد ، قطع می کند» .

.


ص: 556

4 / 16العَفوُ عَمَّن أقَرَّ بِاللِّواطِ فَتابَالإمام الصادق علیه السلام :بَینا أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام فی مَلَاً مِن أصحابِهِ إذ أتاهُ رَجُلٌ فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، إنّی قَد أوقَبتُ عَلی غُلامٍ فَطَهِّرنی ، فَقالَ لَهُ : یا هذا ، اِمضِ إلی مِنزِلِکَ ، لَعَلَّ مِرارا (1) هاجَ بِکَ . فَلَمّا کانَ مِن غَدٍ عادَ إلَیهِ فَقالَ لَهُ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، إنّی أوقَبتُ عَلی غُلامٍ فَطَهِّرنی ، فَقالَ لَهُ : یا هذا ، اِمضِ إلی مَنزِلِکَ ؛ لَعَلَّ مِرارا هاجَ بِکَ . حَتّی فَعَلَ ذلِکَ ثَلاثا بَعدَ مَرَّتِهِ الاُولی . فَلَمّا کانَ فِی الرّابِعَهِ قالَ لَهُ : یا هذا ، إنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله حَکَمَ فی مِثلِکَ بِثَلاثَهٍ أحکامٍ ، فَاختَر أیَّهُنَّ شِئتَ . قالَ : وما هُنَّ یا أمیرَ المُؤمِنینَ ؟ قال : ضَرَبَهٌ بِالسَّیفِ فی عُنُقِکَ بالِغَهٌ ما بَلَغَت ، أو إهداءٌ مِن جَبَلٍ مَشدودَ الیَدَینِ وَالرِّجلَینِ ، أو إحراقٌ بِالنّارِ . فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، أیُّهُنَّ أشَدُّ عَلَیَّ ؟ قال : الإِحراقُ بِالنّارِ . قالَ : فَإِنّی قَدِ اختَرتُها یا أمیرَ المُؤمِنینَ . قال : خُذ لِذلِکَ اُهبَتَکَ . فقالَ : نَعَم ، فَقامَ فَصَلّی رَکعَتَینِ ، ثُمَّ جَلَسَ فی تَشَهُّدِهِ فَقالَ : اللّهُمَّ إنّی قَد أتَیتُ مِنَ الذَّنبِ ما قَد عَلِمتَهُ ، وإنّی تَخَوَّفتُ مِن ذلِکَ ، فَجِئتُ إلی وَصِیِّ رَسولِکَ ، وَابنِ عَمِّ نَبِیِّکَ فَسَأَلتُهُ أن یُطَهِّرنَی ، فَخَیَّرَنی بَینَ ثَلاثَهِ أصنافٍ مِنَ العَذابِ ، اللّهُمَّ فَإِنّی قَدِ اختَرتُ أشَدَّها ، اللّهُمَّ فَإِنّی أسأَلُکَ أن تَجعَلَ ذلِکَ کَفّارَهً لِذُنوبی ، وأن لا تُحرِقَنی بِنارِکَ فی آخِرَتی . ثُمَّ قامَ وهُوَ باکٍ حَتّی جَلَسَ فِی الحُفرَهِ الَّتی حَفَرَها لَهُ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام وهُوَ یَرَیَ النّارَ تَتَأَجَّجُ حَولَهُ ، فَبَکی أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام وبَکی أصحابُهُ جَمیعا ، فَقالَ لَهُ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام : قُم یا هذا ! فَقَد أبکَیتَ مَلائِکَهَ السَّماءِ ومَلائِکَهَ الأَرضِ ؛ فَإِنَّ اللّهَ قَد تابَ عَلَیکَ ، فَقُم ولا تُعاوِدَنَّ شَیئا مِمّا قدَ فَعَلتَ . (2)

.

1- .المِرّه : إحدی الطبائع الأربع من أمزجه البدن (لسان العرب : ج 5 ص 168 «مرر») .
2- .الکافی : ج 7 ص 201 ح 1 ، تهذیب الأحکام : ج 10 ص 53 ح 198 وفیه «إهدارک» بدل «إهداء» وکلاهما عن مالک بن عطیّه .

ص: 557



4 / 16 گذشت از کسی که پس از اقرار به لواط ، توبه نموده بود

4 / 16گذشت از کسی که پس از اقرار به لواط ، توبه نموده بودامام صادق علیه السلام :امیر مؤمنان در جمع یارانش بود که مردی آمد و گفت : ای امیر مؤمنان!من با پسری برآمده ام . مرا پاک کن . امام علیه السلام فرمود : «ای مرد! برو به خانه ات . شاید غلبه صفرا گیجَت کرده است» . روز دیگر که شد ، آن مرد ، برگشت و گفت : ای امیر مؤمنان! من با پسری برآمده ام . مرا پاک کن . امام علیه السلام فرمود : «ای مرد! برو به خانه ات ؛ شاید در اثر غلبه صفرا گیج شده ای» . [ مرد ،] این اعتراف را غیر از بار اوّل ، سه بار [ دیگر ]تکرار کرد . بار چهارم[ امام علیه السلام ]فرمود : «ای مرد! پیامبر خدا درباره افرادی چون تو ، یکی از سه حکم را به کار برده است . هر کدام را که می خواهی ، برگزین» . [ مرد] پرسید : آن سه حکمْ چیست ، ای امیر مؤمنان؟ فرمود : «زدن گردن با شمشیر ، تا هر جا که رسید ؛ یا دست و پا بسته پرتاب کردن از کوه؛و یا به آتشْ سوزاندن». [ مرد] پرسید : کدام یک بر من سخت تر خواهد بود . علی علیه السلام فرمود : «به آتشْ سوزاندن» . [ مرد] گفت : من همین را برگزیدم ، ای امیر مؤمنان! علی علیه السلام فرمود : «برای این مجازات ، آماده باش» . [ مرد] گفت : باشد . برخاست و دو رکعت نماز گزارد و آن گاه به تشهّد نشست وگفت : خداوندا! من گناهی کرده ام که تو خود ، آن را می دانی . من از آن ترسیدم وپیش وصی و پسر عموی پیامبر تو آمدم و از وی خواستم که مرا پاک گرداند . وی مرا بین سه نوع مجازات ، مخیّر کرد . خداوندا! من دردناک ترین آنها را برگزیدم .خداوندا! از تو می خواهم که آن را کفّاره گناهم قرار دهی و در آخرت مرا به آتشت نسوزانی . آن گاه برخاست و در حالی که گریه می کرد ، در گودالی که امیر مؤمنان کنده بود ،نشست و می دید که آتش در اطرافش زبانه می کشد . امیر مؤمنان گریست و همه یاران وی گریستند . امیر مؤمنان به وی فرمود : «ای مرد! برخیز که فرشتگان آسمان و فرشتگان زمین را گریاندی . خداوند بر توبخشید . برخیز و دوباره چنین کاری که انجام داده ای ، تکرار نکن» .

.


ص: 558

4 / 17إقامَهُ الحَدِّ عَلی مَن أقَرَّ بِالزِّناالکافی عن أحمد بن محمّد بن خالد رفعه إلی الإمام علیّ علیه السلام :أتاهُ رَجُلٌ بِالکوفَهِ فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، إنّی زَنَیتُ فَطَهِّرنی ، قالَ : مِمَّن أنتَ ؟ قالَ : مِن مُزَینَهَ ، قالَ : أ تَقرَأُ مِنَ القُرآنِ شَیئا ؟ قالَ : بَلی ، قالَ : فَاقرَأ ، فَقَرَأَ فَأَجادَ ، فَقالَ : أ بِکَ جِنَّهٌ ؟ قالَ : لا ، قالَ : فَاذهَب حَتّی نَسأَلُ عَنکَ . فَذَهَبَ الرَّجُلُ ثَمَّ رَجَعَ إلَیهِ بَعدُ فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، إنّی زَنَیتُ فَطَهِّرنی ، فَقالَ : أ لَکَ زَوجَهٌ ؟ قالَ : بَلی . قالَ : فَمُقیمَهٌ مَعَکَ فِی البَلَدِ ؟ قالَ : نَعَم ، قالَ : فَأَمَرَهُ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام فَذَهَب ، وقالَ : حَتّی نَسأَلَ عَنکَ . فَبَعَثَ إلی قَومِهِ فَسَأَلَ عَن خَبَرِهِ ، فَقالوا : یا أمیرُ المُؤمِنینَ ، صَحیحُ العَقلِ . فَرَجَعَ إلَیهِ الثّالِثَهَ فَقالَ لَهُ مِثلَ مَقالَتِهِ ، فَقالَ لَهُ : اِذهَب حَتّی نَسأَلَ عَنکَ . فَرَجَعَ إلَیهِ الرّابِعَهَ ، فَلَمّا أقَرَّ قالَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام لِقَنبَرٍ : اِحتَفِظ بِهِ ، ثُمَّ غَضِبَ ثُمَّ قالَ : ما أقبَحَ بِالرَّجُلِ مِنکُم أن یَأتِیَ بَعضَ هذِهِ الفَواحِشِ ، فَیفضَحَ نَفسَهُ عَلی رُؤوسِ المَلَاَ ! أ فَلا تابَ فی بَیتِهِ ؟ ! فَوَاللّهِ لَتَوبَتُهُ فیما بَینَهُ وبَینَ اللّهِ أفضَلُ مِن إقامَتی عَلَیهِ الحَدَّ . ثُمَّ أخرَجَهُ ونادی فِی النّاس : یا مَعشَرَ المُسلِمینَ ! اُخرُجوا لِیُقامَ عَلی هذَا الرَّجُلِ الحَدُّ ، ولا یَعرِفَنَّ أحَدُکُم صاحِبَهُ . فَأَخرَجَهُ إلَی الجَبّانِ (1) ، فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، أنظِرنی اُصَلّی رَکعَتَینِ . ثُمَّ وَضَعَهُ فی حُفرَتِهِ وَاستَقبَلَ النّاسَ بِوَجهِهِ فَقالَ : یا مَعاشِرَ المُسلِمینَ ! إنَّ هذا حَقٌّ مِن حُقوقِ اللّهِ عَزَّوجَلَّ ؛ فَمَن کانَ للّهِِ فی عُنُقِهِ حَقٌّ فَلیَنصَرِف ولا یُقیمُ حُدودَ اللّهِ مَن فی عُنُقِهِ للّهِِ حَدٌّ . فَانصَرَفَ النّاسُ وَبقِیَ هُوَ وَالحَسَنُ وَالحُسَینُ علیهماالسلام ، فَأَخَذَ حَجَرا ، فَکَبَّرَ ثَلاثَ تَکبیراتٍ ، ثُمَّ رَماهُ بِثَلاثَهِ أحجارٍ ؛ فی کُلِّ حَجَرٍ ثَلاثَ تَکبیراتٍ . ثُمَّ رَماهُ الحَسَنُ علیه السلام مِثلَ ما رَماهُ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام . ثُمَّ رَماهُ الحُسَینُ علیه السلام ، فَماتَ الرَّجُلُ . فَأَخرَجَهُ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام فَأَمَرَ فَحُفِرَ لَهُ وصَلّی عَلَیهِ ودَفَنَهُ ، فَقیلَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، ألا تُغَسِّلُهُ ؟ فَقالَ : قَدِ اغتَسَلَ بِما هُوَ طاهِرٌ إلی یَومِ القِیامَه ؛ لَقَد صَبَرَ عَلی أمرٍ عَظیمٍ . (2)

.

1- .الجَبّان والجبّانه: الصحراء، وتسمّی بهما المقابر ؛ تسمیه للشیء بموضعه (لسان العرب : ج13 ص 85 «جبن») .
2- .الکافی : ج 7 ص 188 ح 3 ، تفسیر القمّی : ج 2 ص 96 عن أبی بصیر عن الإمام الصادق علیه السلام نحوه ، بحار الأنوار : ج 40 ص 292 ح 66 وراجع کتاب من لا یحضره الفقیه : ج 4 ص 31 ح 5017 .

ص: 559



4 / 17 اجرای حد بر کسی که اقرار به زنا کرد

4 / 17اجرای حد بر کسی که اقرار به زنا کردالکافی به نقل از احمد بن محمّد بن خالد ، که سند روایت را به امام علی علیه السلام می رساند: مردی در کوفه نزد علی علیه السلام آمد و گفت : ای امیر مؤمنان! من زنا کرده ام .پاکم ساز . [ علی علیه السلام ] پرسید : «از کدام قبیله هستی؟». گفت : از مُزَینه . [ علی علیه السلام ] پرسید : «آیا چیزی از قرآن بلدی؟». گفت : آری . فرمود : «بخوان» . وی خواند و خوب خواند . [ علی علیه السلام ] پرسید : «آیا جنونی در تو هست؟». گفت : نه . فرمود : «برو تا درباره تو پرس و جو کنیم» . مرد رفت و بعد از مدّتی برگشت و گفت : ای امیر مؤمنان! من زنا کرده ام . پاکم ساز . [ علی علیه السلام ] پرسید : «همسر داری؟». گفت : آری . [ علی علیه السلام ] پرسید : «آیا با تو در یک شهر ، سکونت دارد؟». گفت : آری . امیر مؤمنان ، دستور داد که وی برود و فرمود : «برو تا درباره تو پرس و جوکنیم» . آن مرد رفت و [ علی علیه السلام ] کسی را پیش اقوام وی فرستاد تا از او خبری بگیرد .گفتند : ای امیر مؤمنان! وی دارای عقل سالم است . مرد ، [ برای] بار سوم برگشت و همان حرف گذشته خود را تکرار کرد . علی علیه السلام فرمود : «برو تا درباره تو پرس و جو کنیم» . مرد ، [ برای] بار چهارم به نزد علی علیه السلام آمد و وقتی اقرار کرد ، امیر مؤمنان به قنبرگفت : «نگهش دار» غضبناک شد و فرمود : «چه قدر زشت است که کسی از شماناشایستی را مرتکب شود و خودش را در بین مردم ، رسوا سازد! آیا نمی شوددرخانه اش توبه کند؟ به خدا سوگند ، توبه او در بین خود و خدا از حدْجاری کردن من بر او بهتر است» . آن گاه [ علی علیه السلام ] وی را بیرون آورد و در بین مردم ، فریاد زد : «ای گروه مسلمانان!بیرون بیایید تا بر این مرد ، حدْ جاری شود ، و به گونه ای [ بیرون آیید ]که هیچ کس ، دیگری را نشناسد» و مرد را به گورستان فرستاد . مرد گفت : ای امیر مؤمنان! به من فرصت بده تا دو رکعت نماز بگزارم [ و گزارْد] . آن گاه [ علی علیه السلام ] وی را در گودال نهاد و رو به مردم کرد و فرمود : «ای مسلمانان!این ، حقّی از حقوق خداوند عز و جل است . هر کس که حقّ خداوندی برگردنش است ، برگردد ؛ زیرا آن که حد بر گردنش است ، نباید حدود خداوند رااجرا کند» . مردم ، همه برگشتند و تنها او و حسن و حسین علیهم السلام ماندند . [ علی علیه السلام ] سنگی برداشت و سه تکبیر گفت . آن گاه ، سه سنگ پرتاب کرد و درهر سنگی ، سه تکبیر گفت . سپس حسن علیه السلام ، همان گونه که امیر مؤمنانْ سنگ پرتاب نموده بود ، سنگ پرتاب کرد و آن گاه ، حسین علیه السلام سنگ پرتاب کرد ومرد ، مُرد . امیر مؤمنان ، او را [از گودال] بیرون آورد و دستور داد گوری کندند و بر او نمازخواند و او را دفن کرد . گفتند : ای امیر مؤمنان! آیا غسلش نمی دهی؟ فرمود : «با چیزی غسل کرد که تا روز قیامت ، پاک است . او بر کاری سخت ،صبوری کرد» .

.


ص: 560

. .


ص: 561

. .


ص: 562

الکافی عن میثم :أتَتِ امرَأَهٌ مُجِحٌّ (1) أمیرَ المُؤمِنینَ علیه السلام فَقالَت : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، إنّی زَنَیتُ فَطَهِّرنی طَهَّرَکَ اللّهُ ؛ فَإِنَّ عَذابَ الدُّنیا أیسَرُ مِن عَذابِ الآخِرَهِ الَّذی لا یَنقَطِعُ . فَقالَ لَها : مِمّا اُطَهِّرُکِ ؟ فَقالَت : إنّی زَنَیتُ . فَقالَ لَها : أ وَذاتُ بَعلٍ أنتِ أم غَیرُ ذلِکَ ؟ فَقالَت : بَل ذاتُ بَعلٍ ، فَقالَ لَها : أ فحاضِرا کانَ بَعلُکِ إذ فَعَلتِ ما فَعَلتِ أم غائِبا کانَ عَنکِ ؟ فَقالَت : بَل حاضِرا . فَقالَ لَها : اِنطَلِقی ، فَضَعی ما فی بَطنِکِ ، ثُمَّ ائتِنی اُطَهِّرکِ . فَلَمّا وَلَّت عَنهُ المَرأَهُ فَصارَت حَیثُ لا تَسمَعُ کَلامَهُ قالَ : اللّهُمَّ إنَّها شهادَهٌ . فَلَم یَلبَث أن أتَتهُ ، فَقالَت : قَد وَضَعتُ فَطَهِّرنی . فَتَجاهَلَ عَلَیها ، فَقالَ : اُطَهِّرُکِ یا أمَهَ اللّهِ مِمّاذا ؟ فَقالَت : إنّی زَنَیتُ فَطَهِّرنی . فَقالَ : وذاتُ بَعلٍ إذ فَعَلتِ ما فَعَلتِ ؟ قالَت : نَعَم . قالَ : وکانَ زَوجُکِ حاضِرا أم غائِبا ؟ قالَت : بَل حاضِرا . قالَ : فَانطَلِقی وأرضِعیهِ حَولَینِ کامِلَینِ کَما أمَرَکِ اللّهُ . فَانصَرَفَتِ المَرأَهُ ، فَلَمّا صارَت مِن حَیثُ لا تَسمَعُ کَلامَهُ قالَ : اللّهُمَّ إنَّهُما شَهادَتانِ . فَلَمّا مَضی حَولانِ أتَتِ المَرأَهُ فَقالَت : قَد أرضَعتُهُ حَولَینِ ، فَطَهِّرنی یا أمیرَ المُؤمِنینَ . فَتَجاهَلَ عَلَیها وقالَ : اُطَهِّرُکِ مِمّاذا ؟ فَقالَت : إنّی زَنَیتُ فَطَهِّرنی . قالَ : وذاتُ بَعلٍ أنتِ إذ فَعَلتِ ما فَعَلتِ ؟ فقالَت : نَعَم . قالَ : وبَعلُکِ غائِبٌ عَنکِ إذ فَعَلِت ما فَعَلتِ أو حاضِرٌ ؟ قالَت : بَل حاضِرٌ . قالَ : فَانطَلِقی فَاکفُلیهِ حَتّی یَعِقلَ أن یَأکُلَ ویَشَربَ ولا یَتَرَدّی مِن سَطحٍ ولا یَتَهَوّرَ فی بِئرٍ . فَانَصَرفَت وهِیَ تَبکی ، فَلَمّا وَلَّت فَصارَت حَیثُ لا تَسمَعُ کَلامَهُ قالَ : اللّهُمَّ إنَّها ثَلاثُ شَهاداتٍ . فَاستَقبَلَها عَمرُو بنُ حُرَیثٍ المَخزومِیُّ فَقالَ لَها : ما یُبکیکِ یا أمَهَ اللّهِ وقَد رَأَیتُکِ تَختَلِفینَ إلی عَلِیٍّ تَسأَلینَهُ أن یُطَهِّرَکِ ؟ فَقالَت : إنّی أتَیتُ أمیرَ المُؤمِنینَ علیه السلام فَسَأَلتُهُ أن یُطَهِّرَنی فَقالَ : اکفُلی وَلَدَکِ حَتّی یَعقِلَ أن یَأکُلَ ویَشرَبَ ولا یَتَردّی مِن سَطحٍ ولا یَتَهَوَّرَ فی بِئرٍ ، وقَد خِفتُ أن یَأتِیَ عَلَیَّ المَوتُ ولَم یُطَهِّرنی . فَقالَ لَها عَمرُو بنُ حُرَیثٍ : ارجِعی إلَیهِ فَأَنَا أکفُلُهُ . فَرَجَعَت فَأَخبَرَت أمیرَ المُؤمِنینَ علیه السلام بِقَولِ عَمروٍ ، فَقالَ لَها أمیرُ المؤمِنینَ علیه السلام وهُوَ مُتَجاهِلٌ عَلَیها : ولِمَ یَکفُلُ عَمرٌو وَلَدَکِ ؟ فَقالَت : یا أمیرَ المُؤمِنینَ إنّی زَنَیتُ فَطَهِّرنی . فَقالَ : وذاتُ بَعلٍ أنتِ إذ فَعلَتِ ما فَعَلتِ ؟ قالَت : نَعمَ . قالَ : أ فَغائِبا کانَ بَعلُکِ إذ فَعَلتِ ما فَعَلتِ أم حاضِرا ؟ فَقالَت : بَل حاضِرا . قالَ : فَرَفَعَ رَأسَهُ إلَی السَّماءِ وقالَ : اللّهُمَّ إنَّهُ قَد ثَبَتَ لَکَ عَلَیها أربَعُ شَهاداتٍ ، وإنَّکَ قَد قُلتَ لِنَبِیِّکَ صلی الله علیه و آله فیما أخبَرتَهُ بِهِ مِن دینِکَ : یا مُحَمَّدُ مَن عَطَّلَ حَدّا مِن حُدودی فَقَد عانَدَنی وطَلَبَ بِذلِکَ مُضادَّتی ، اللّهُمَّ فَإِنّی غَیرُ مُعَطِّلٍ حُدودَکَ ، ولا طالِبٍ مُضادَّتَکَ ، ولا مُضَیِّعٍ لاِحکامِکَ ، بَل مُطیعٍ لَکَ ، ومُتَّبِعٍ سُنَّهَ نَبِیِّکَ صلی الله علیه و آله . فَنَظَرَ إلَیهِ عَمرُو بنُ حُرَیثٍ وکَأَ نَّما الرُّمّانُ یُفقَأُ فی وَجهِهِ (2) ، فَلَمّا رَأی ذلِکَ عَمرٌو قالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، إنَّنی إنَّما أرَدتُ أکفُلُهُ إذ ظَنَنتُ أ نَّکَ تُحِبُّ ذلِکَ ، فَأَمّا إذا کَرِهتَهُ فَإِنّی لَستُ أفعَلُ ! فَقالَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام : أ بَعدَ أربَعِ شَهاداتٍ بِاللّهِ ؟ ! لَتَکفُلَنَّهُ وأنتَ صاغِرٌ . فَصَعِدَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام المِنبَرَ فَقالَ : یا قَنبَرُ ! نادِ فِی النّاسِ الصَّلاهَ جامِعَهً . فَنادی قَنبَرٌ فِی النّاسِ ، فَاجتَمَعوا حَتّی غَصَّ المَسجِدُ بِأهلِهِ ، وقامَ أمیرُ المُؤمِنینَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِ ، فَحَمِدَ اللّهَ وأثنی عَلَیهِ ، ثُمَّ قالَ : أیُّهَا النّاسُ ! إنَّ إمامَکُم خارِجٌ بِهذِهِ المَرأَهِ إلی هذَا الظَّهرِ لِیُقیمَ عَلَیهَا الحَدَّ إن شاءَ اللّهُ ، فَعَزَمَ عَلَیکُم أمیرُ المُؤمِنینَ لَمّا خَرَجتُم وأنتمُ مُتَنَکِّرونَ ومَعَکُم أحجارُکُم، لا یَتَعَرَّفُ أحَدٌ مِنکُم إلی أحَدٍ حَتّی تَنصَرِفوا إلی مَنازِلِکُم إن شاءَ اللّهُ . ثُمَّ نَزَلَ . فَلَمّا أصبَحَ النّاسُ بُکرَهً خَرَجَ بِالمَرأَهِ ، وخَرَجَ النّاسُ مُتَنَکِّرینَ مُتَلَثِّمینَ بِعَمائِمِهِم وبِأَردِیَتِهِم وَالحِجارَهُ فی أردِیَتِهِم وفی أکمامِهِم ، حَتَّی انتَهی بِها وَالنّاسُ مَعَهُ إلَی الظَّهرِ بِالکوفَهِ ، فَأَمَرَ أن یُحفَرَ لَها حَفیرَهٌ ثُمَّ دَفَنَها فیها ، ثُمَّ رَکِبَ بَغلَتَهُ وأثبَتَ رِجلَیهِ فی غَرزِ الرِّکابِ ، ثُمَّ وَضَعَ إصبَعَیهِ السَّبّابَتَینِ فی اُذُنَیهِ ، ثُمَّ نادی بِأَعلی صَوتِهِ : یا أیُّهَا النّاسُ ! إنَّ اللّهَ تَبارَکَ وتَعالی عَهِدَ إلی نَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله عَهدا عَهِدَهُ مَحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله إلَیَّ بِأَ نَّهُ لا یُقیمُ الحَدَّ مَن للّهِِ عَلَیهِ حَدٌّ ؛ فَمَن کانَ عَلَیهِ حَدٌّ مِثلُ ما عَلَیها فَلا یُقیمُ عَلَیهَا الحَدَّ . فَانصَرَفَ النّاسُ یَومَئِذٍ کُلُّهُم ما خَلا أمیرَ المُؤمِنینَ علیه السلام وَالحَسَنَ وَالحُسَینَ علیهماالسلام ، فَأَقامَ هؤُلاءِ الثَّلاثَهُ عَلَیهَا الحَدَّ یَومَئِذٍ وما مَعَهُم غَیرُهُم . (3)

.

1- .المُجِحُّ : الحامِلُ المُقْرِب الَّتی دنا وِلادُها (النهایه : ج 1 ص 240 «جحح») .
2- .قال الطریحی : فی الحدیث : «کأنّما الرمّان یفقأ فی وجهه» ؛ یرید شدّه الحمره (مجمع البحرین : ج 3 ص 1406 «فقأ») .
3- .الکافی : ج 7 ص 186 ح 1 ، تهذیب الأحکام : ج 10 ص 9 ح 23 ، کتاب من لا یحضره الفقیه : ج 4 ص 32 ح 5018 ، المحاسن : ج 2 ص 21 ح 1094 .

ص: 563

الکافی به نقل از میثم : زنی پا به ماه ، پیش امیر مؤمنان آمد و گفت : ای امیر مؤمنان!من زنا کرده ام . مرا پاک کن خدا تو را پاک گردانَد ؛ چون عذاب دنیاآسان تر از عذاب رستاخیز است که پایان ندارد . [ علی علیه السلام ] فرمود : «تو را از چه چیزی پاک کنم؟». زن گفت : من زنا کرده ام . [ علی علیه السلام ] از وی پرسید : «شوهر داری یا بی شوهری؟». پاسخ داد : شوهر دارم . [ علی علیه السلام ] از وی پرسید : «آیا در زمانی که آن کار را انجام دادی ، شوهرت دردسترس بود ، یا از تو دور بود؟». پاسخ داد : در دسترس بود . [ علی علیه السلام ] فرمود : «برو و بچّه ات را به دنیا بیاور . بعد از آن بیا تا پاکت گردانم» . وقتی زن برمی گشت ، علی علیه السلام به طوری که وی نمی شنید ، گفت : «بار خدایا! این ،یک شهادت» . دیری نگذشت که زن برگشت و گفت : من بچّه ام را به دنیا آوردم . مرا پاک کن . [ علی علیه السلام ] خود را به بی اطّلاعی زد و فرمود : «تو را از چه چیزی پاک کنم ، ای کنیزخدا؟». پاسخ داد : من زنا کرده ام . مرا پاک ساز . [ علی علیه السلام ] پرسید : «وقتی آن کار را مرتکب شدی ، شوهردار بودی ؟». گفت : آری . [ علی علیه السلام ] پرسید : «شوهرت در دسترس بود یا نه؟». پاسخ داد : در دسترس بود . [ علی علیه السلام ] فرمود : «برو و طبق فرمان خداوند ، دو سال کامل ، بچّه را شیر بده» . زن برگشت و وقتی به جایی رسید که سخن علی علیه السلام را نمی شنید ، علی علیه السلام گفت :«خداوندا! این ، دو شهادت» . هنگامی که دو سال گذشت ، زن آمد و گفت : بچّه را دو سالْ شیر دادم . مرا پاک کن ، ای امیر مؤمنان! [ علی علیه السلام ] خود را به بی اطّلاعی زد و پرسید : «تو را از چه چیزی پاک کنم؟». زن پاسخ داد : من زنا کرده ام . مرا پاک کن . [ علی علیه السلام ] پرسید : «وقتی آن کار را مرتکب شدی ، شوهردار بودی؟». گفت : آری . [ علی علیه السلام ] پرسید : «شوهرت از تو دور بود ، یا در دسترس بود؟». پاسخ داد : در دسترس بود . [ علی علیه السلام ] فرمود : «برو و بچّه ات را سرپرستی کن تا [ وقتی که] بتواند بخورد ،بیاشامد ، از بلندی پرت نشود و خود را در چاه نیندازد» . زن ، گریه کنان برگشت . وقتی به مقداری دور شد که صدای علی علیه السلام را نمی شنید ،علی علیه السلام گفت : «خداوندا! این ، سه شهادت» . عمرو بن حُرَیث مخزومی ، زن را دید و گفت : چرا گریه می کنی ، ای کنیز خدا؟دیدم که پیش علی علیه السلام می رفتی و از او می خواستی که تو را پاک کند؟ زن گفت : نزد امیر مؤمنان رفتم و از او خواستم که مرا پاک کند و او فرمود :«بچّه ات را سرپرستی کن تا وقتی که بتواند بخورد ، بیاشامد ، از بلندی پرت نشود و در چاه نیفتد» و من می ترسم که مرگ به سراغم بیاید و علی ، مرا پاک نکرده باشد . عمرو بن حریث گفت : برگرد . من ، بچّه ات را سرپرستی می کنم . زن برگشت و تعهّد عمرو را به علی علیه السلام خبر داد . امیر مؤمنان ، خود را به بی اطّلاعی زد و فرمود : «برای چه عمرو می خواهد بچه تو را سرپرستی کند؟». زن گفت: ای امیر مؤمنان! من زنا کرده ام . مرا پاک کن. [ علی علیه السلام ] پرسید : «وقتی که آن کار را انجام دادی ، شوهردار بودی؟». پاسخ داد : آری . [ علی علیه السلام ] پرسید : «آیا هنگامی که مرتکب آن کار شدی ، شوهرت غایب بود ، یا در دسترس ؟». پاسخ داد : در دسترس بود . [ علی علیه السلام ] سرش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت : «خداوندا! برای تو علیه این زن ، چهار شهادتْ ثابت شد و تو به پیامبرت ، در آنچه مربوط به دینت است ، خبر دادی که : ای محمّد! هر کس که حدّی از حدود مرا تعطیل کند ، با من دشمنی کرده است و با این کار ، دشمنی با من را خواسته است . خداوندا! من حدود تو را تعطیل نمی کنم و خواهان دشمنی با تو نیستم و احکام تو را ضایع نمی سازم ؛ بلکه مطیع تو و پیرو سنّت پیامبر تواَم» . عمرو بن حریث به چهره علی علیه السلام نگاه کرد و دید [ که چهره وی] چنان سرخ شده که گویی به آن ، آب انار پاشیده اند . عمرو بن حریث ، وقتی چنین حالتی را مشاهده کرد ، گفت : ای امیر مؤمنان! من از این رو سرپرستیِ کودک را به عهده گرفتم که می پنداشتم تو این کار را دوست داری ؛ امّا اگر تو از این کار ناخشنودی ، من هرگز انجام نخواهم داد . امیر مؤمنان فرمود : «آیا پس از چهار بار به شهادت گرفتن خدا؟! تو باید کودک او را سرپرستی کنی و بر این کار ، مجبوری» . امیر مؤمنان بر منبر رفت و گفت : «ای قنبر! مردم را به نماز جماعت فرا بخوان» . قنبر ، مردم را صدا زد و همه جمع شدند و مسجد ، پُر شد . امیر مؤمنان برخاست و خدا را سپاس و ثنا گفت و فرمود : «ای مردم! به خواست خدا ، امامِ شما به همراه این زن ، برای اجرای حد بر وی ، به پشتِ کوفه می رود . امیر مؤمنان به شما دستور می دهد که وقتی آمدید ، به گونه ای بیایید که ناشناس باشید ، و با خود ، سنگ بردارید و هیچ کدام ، خود را به دیگری معرّفی نکند تا هنگامی که به خانه هایتان برگردید ، إن شاء اللّه !» . آن گاه از منبر فرود آمد . صبح روز بعد ، علی علیه السلام به همراه زن به بیرون کوفه رفت و مردم ، [ به صورت] ناشناس ، در حالی که صورت هایشان را با دستارها و عباهایشان پوشانده بودند و سنگ ها در [دامن ]عباها و آستین هایشان بود ، نزد علی علیه السلام آمدند و همگی به پشت کوفه رفتند . [ علی علیه السلام ] فرمان داد گودالی کَندند و زن را [ تا نیمه ]در آن دفن کردند . علی علیه السلام بر مَرکبش سوار شد و پاهایش را در رکاب کرد و آن گاه دو انگشت سبّابه خود را در گوش هایش گذاشت و با صدای بلند ، فریاد زد : «ای مردم! خداوند عز و جل با پیامبرش پیمان بست و محمّد صلی الله علیه و آله [ نیز ]با من پیمان بست به این که : هر آن کس که بر وی حدّ الهی واجب است ، بر دیگری حد جاری نکند . پس ، هر کس که بر وی حدّی چون حدّ این زن است ، بر این زن ، حدْ اقامه نکند» . در آن روز ، جز امیر مؤمنان ، حسن و حسین علیهم السلام ، همه مردم بازگشتند و همین سه نفر بر آن زن ، حدْ جاری کردند و هیچ کس به همراه آن سه نفر نبود .

.
4 / 18حامِلٌ فَزِعَت فَطَرَحَت ما فی بَطنِها وماتَتالکافی عن الحسن :إنَّ عَلِیّا علیه السلام لَمّا هَزَمَ طَلحَهَ وَالزُّبَیرَ أقبَلَ النّاسُ مُنهَزِمینَ ، فَمَرّوا بِامرَأَهٍ حامِلٍ عَلَی الطَّریقِ ، فَفَزِعَت مِنهُم ، فَطَرَحَت ما فی بَطنِها حَیّا ، فَاضطَرَبَ حَتّی ماتَ ، ثُمَّ ماتَت اُمُّهُ مِن بَعدِهِ ، فَمَرَّ بِها عَلِیٌّ علیه السلام وأصحابُهُ وهِیَ مَطروحَهٌ ووَلَدُها عَلَی الطَّریقِ ، فَسَأَلَهُم عَن أمرِها ، فَقالوا لَهُ : إنَّها کانَت حُبلی فَفَزِعَت حینَ رَأَتِ القِتالَ وَالهَزیمَهَ . قالَ : فَسَأَلَهُم أیُّهُما ماتَ قَبلَ صاحِبِهِ ؟ فَقیلَ : إنَّ ابنَها ماتَ قَبلَها . قالَ : فَدَعا بِزَوجِها أبِی الغُلامِ المَیِّتِ ، فَوَرَّثَهُ مِنِ ابنِهِ ثُلُثَیِ الدِّیَهِ ، ووَرَّثَ اُمَّهُ ثُلُثَ الدِّیَهِ ، ثُمَّ وَرَّثَ الزَّوجَ مِنِ امرَأَتِهِ المَیِّتَهِ نِصفَ ثُلُثِ الدِّیَهِ الَّذی وَرِثَتهُ مِنِ ابنِها ، ووَرَّثَ قَرابَهَ المَرأَهِ المَیِّتَهِ الباقِیَ ، ثُمَّ وَرَّثَ الزَّوجَ أیضا مِن دِیَهِ امرَأَتِهِ المَیِّتَهِ نِصفَ الدِّیَهِ ؛ وهُوَ ألفانِ وخَمسُمِئَهِ دِرهَمٍ ، ووَرَّثَ قَرابَهَ المَرأَهِ المَیِّتَهِ نِصفَ الدِّیَهِ ؛ وهُوَ ألفانِ وخَمسُمِئَهِ دِرهَمٍ ، وذلِکَ أ نَّهُ لَم یَکُن لَها وَلَدٌ غَیرُ الَّذی رَمَتَ بِهِ حینَ فَزِعَت . قالَ : وأدّی ذلِکَ کُلَّهُ مِن بَیتِ مالِ البَصرَهِ . (1)

4 / 19قَطعُ یَدِ السّارِقِالکافی عن الحارث بن حصیره :مَرَرتُ بِحَبَشِیٍّ وهُوَ یَستَسقی بِالمَدینَهِ ، وإذا هُوَ أقطَعُ ، فَقُلتُ لَهُ : مَن قَطَعَکَ ؟ فَقالَ : قَطَعَنی خَیرُ النّاسِ ! إنّا اُخِذنا فی سَرِقَهٍ ونَحنُ ثَمانِیهُ نَفَرٍ ، فَذُهِبَ بِنا إلی عَلِیِّ بن أبی طالِبٍ علیه السلام ، فَأَقرَرنا بِالسَّرِقَهِ ، فَقالَ لَنا : تَعرِفونَ أ نَّها حَرامٌ ؟ قُلنا : نَعَم . فَأَمَرَ بِنا فَقُطِعَت أصابِعُنا مِنَ الرّاحَهِ وخُلِّیَتِ الإِبهامُ ، ثُمَّ أمَرَ بِنا فَحُبِسنا فی بَیتٍ یُطعِمُنا فیهِ السَّمنَ وَالعَسلَ حَتّی بَرِئَت أیدینا ، ثُمَّ أمَرَ بِنا فَاُخرِجنا ، وکَسانا فَأَحسَنَ کِسوَتَنا ، ثُمَّ قالَ لَنا : إن تَتوبوا وتُصلِحوا فَهُوَ خَیرٌ لَکُم ، یُلحِقکُمُ اللّهُ بِأَیدیکُم فِی الجَنَّهِ ، وإن لا تَفعَلوا یُلحِقکُمُ اللّهُ بِأیدیکُم فِی النّارِ . (2)

.

1- .الکافی : ج 7 ص 138 ح 1 ، تهذیب الأحکام : ج 9 ص 376 ح 1344 ، کتاب من لا یحضره الفقیه : ج4 ص308 ح5662 .
2- .الکافی : ج 7 ص 264 ح 22 ، بحار الأنوار : ج 40 ص 314 ح 89 .

ص: 569



4 / 18 زن بارداری که ترسیده و بچّه اش را سقط کرده و خود ، مرده بود

4 / 19 قطع کردن دست دزد

4 / 18زن بارداری که ترسیده و بچّه اش را سقط کرده و خود ، مرده بودالکافی به نقل از حسن : وقتی علی علیه السلام طلحه و زبیر را شکست داد ، مردمْ رو به فرارگذاشتند و به زن حامله ای که در راه بود ، برخوردند . زن از آنان ترسید و بچّه اش را زنده سقط کرد و بچه تشنّج گرفت و مُرد . پس از مدّتی آن زن نیز مُرد . گذر علی علیه السلام و یارانش به وی افتاد و دیدند که او و بچّه اش در راه ، روی زمین افتاده اند . علی علیه السلام از جریان آن زن پرسید . گفتند : زن ، حامله ای بوده است ووقتی جنگ و فرار را دیده ، ترسیده است . [ علی علیه السلام ] پرسید : «کدام یک از آن دو ، پیش از دیگری مرده است؟». پاسخ داده شد : پسر ، پیش از مادر ، مرده است . علی علیه السلام شوهر زن را که پدر بچّه بود فرا خواند و از دیه پسر ، دو سومش به وی داد و برای مادر بچّه ، یک سوم گذاشت . آن گاه از طرف زن مرده ، نیم ثلث دیه ای را که آن زن از پسرش به ارث برده بود ، به شوهر داد و بقیّه را به نزدیکان زن داد . آن گاه از دیه زنِ مُرده ، نصف دیه را به شوهر داد که دو هزار و پانصد درهم می شد و نصف دیه باقی مانده زن را به نزدیکان زن داد که [آن هم] دو هزار وپانصد درهم می شد ؛ چون زن ، جز همان بچّه ای که از ترس سقط کرده بود ،فرزندی نداشت . همه این دیه ها از بیت المال بصره داده شد .

4 / 19قطع کردن دست دزدالکافی به نقل از حارث بن حصیره : گذرم به سیاه پوستی افتاد که در مدینه آب می دادو [انگشتان ]دستش قطع شده بود . پرسیدم : چه کسی دستت را بریده است؟ گفت : بهترینِ مردم . ما هشت نفر بودیم که در جریان یک دزدی ، دستگیرشدیم . ما را نزد علی بن ابی طالب بردند و ما به دزدی اقرار کردیم . [ علی علیه السلام ] از ما پرسید : «آیا می دانستید که این کار ، حرام است؟» . گفتیم : آری . پس دستور داد انگشتان ما را از کفِ دست بریدند و انگشت شصت را رهانمودند . آن گاه ، دستور داد ما را در خانه ای محبوس ساختند . در آن جا به ما روغن وعسل می خوراندند تا آن که دستمان خوب شد . سپس دستور داد ما را آزاد کردند و بهترین لباس را به ما پوشاند و به ما فرمود :«اگر توبه کنید و خودتان را اصلاح نمایید ، برای شما سودمندتر است وخداوند ، در بهشت ، شما را به دست هایتان ملحق خواهد کرد ؛ و اگر خودتان رااصلاح نکنید ، خداوند ، در جهنّم ، شما را به دست هایتان ملحق خواهد کرد» .

.


ص: 570

أنساب الأشراف عن المقدام :شَهِدتُ عِندَ المُغیرَهِ بنِ عَبدِ اللّهِ بنِ أبی عَقیلٍ رَجُلاً أقطَعَ ، فَلَقیتُهُ فَقُلتُ : مَن قَطَعَکَ ؟ فَقالَ : مَن رَحِمَهُ اللّهُ وغَفَرَ لَهُ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ ! فَقُلتُ : أ ظَلَمَکَ ؟ قالَ : لا وَاللّهِ ما ظَلَمَنی . (1)

الخرائج والجرائح :إنَّ أسوَدا دَخَلَ عَلی عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیه السلام فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، إنّی سَرَقتُ فَطَهِّرنی . فَقالَ : لَعَلَّکَ سَرَقتَ مِن غَیرِ حِرزٍ ، ونَحّی رَأسَهُ عَنهُ . فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، سَرَقتُ مِنَ الحِرزِ ، فَطَهِّرنی . فَقالَ علیه السلام : لَعَلَّکَ سَرَقتَ غَیرَ نِصابٍ ، ونَحّی رأسَهُ عَنهُ . فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، سَرَقتُ نِصابا . فَلَمّا أقَرَّ ثَلاثَ مَرّاتٍ قَطَعَهُ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام ، فَأَخَذَ المَقطوعَ وذَهَبَ ، وجَعَلَ یَقولُ فِی الطَّریقِ : قَطَعَنی أمیرُ المُؤمِنینَ ، وإمامُ المُتَّقینَ ، وقائِدُ الغُرِّ المُحَجَّلینَ ، ویَعسوبُ الدّینِ ، وسَیِّدُ الوَصِیّینَ ، وجَعَلَ یَمدَحُهُ ، فَسَمِعَ ذلِکَ مِنهُ الحَسَنُ وَالحُسَینُ علیهماالسلاموقَدِ استَقبَلاهُ ، فَدَخَلا عَلی أبیهِما علیه السلام وقالا : رَأَینا أسَودا یَمدَحُکَ فِی الطَّریقِ ! فَبَعَثَ أمیرُ المُؤمِنینَ علیه السلام مَن أعادَهُ إلی حَضرَتِهِ ، فَقالَ علیه السلام لَهُ : قَطَعتُ یَمینَکَ وأنتَ تَمدَحُنی ؟ ! فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، إنَّکَ طَهَّرتَنی ، وإنَّ حُبَّکَ قَد خالَطَ لَحمی ودَمی وعَظمی ، فَلَو قَطَّعتَنی إربا إربا لَما ذَهَبَ حُبُّکَ مِن قَلبی . فَدَعا علیه السلام لَهُ ، وَوَضَعَ المَقطوعَ إلی مَوضِعِهِ ، فَصَحَّ وصَلَحَ کَما کانَ (2) .

.

1- .أنساب الأشراف : ج 2 ص 385 .
2- .الخرائج والجرائح : ج 2 ص 561 ح 19 وراجع الفضائل لابن شاذان : ص 144 والتحصین لابن طاووس : ص 610 ح 11 وتفسیر الفخر الرازی : ج 21 ص 89 .

ص: 571

أنساب الأشراف به نقل از مِقدام : نزد مُغَیره بن عبد اللّه بن ابی عقیل ، مردی دست بُریده را دیدم و به وی گفتم : چه کسی دستت را بریده است؟ گفت : کسی که خدا او را مورد رحمت قرار داده و از او درگذشته است ، علی بن ابی طالب . پرسیدم : آیا به تو ستم روا داشته است؟ گفت : نه . به خدا سوگند که به من ستم نکرده است .

الخرائج و الجرائح :سیاه پوستی نزد علی بن ابی طالب علیه السلام آمد و گفت : ای امیر مؤمنان!من دزدی کرده ام . مرا پاک گردان . [ علی علیه السلام ،] رویش را از او بر گرداند و فرمود : «شاید از جای بدون حِفاظ ،دزدیده ای» . گفت : ای امیر مؤمنان! من از جای با حفاظ دزدیدم . مرا پاک کن . [ علی علیه السلام ،] باز رویش را بر گرداند و فرمود : «شاید به مقدار حدّ نصاب ، دزدی نکرده ای». گفت : ای امیر مؤمنان! به حدّ نصاب دزدیده ام . وقتی [ مرد سیاه پوستْ] سه بار اقرار کرد ، امیر مؤمنان ، دستش را بُرید و وی قسمت بریده را برداشت و رفت و در راه می گفت : امیر مؤمنان ، پیشوای پرهیزگاران ، رهبر سپید رویان ، نگهدارنده دین و سَرور اوصیا ، دستم رابُرید و همچنان ، او را مدح می گفت . حسن و حسین علیهماالسلام وی را در راه دیدند و سخنش را شنیدند . نزد پدرشان آمدند و گفتند : سیاه پوستی را دیدیم که در راه ، مدح تو را می گفت . امیر مؤمنان ، کسی را در پی اش فرستاد تا او را برگردانند . [ علی علیه السلام ] به مرد سیاه پوست فرمود : «من دستت را بریده ام ؛ تو مدحم می کنی؟!». گفت : ای امیر مؤمنان! تو مرا پاک ساختی و مهر تو ، با گوشت و خون واستخوانم در آمیخته است . اگر مرا قطعه قطعه کنی ، مهرت از دلم بیرون نمی رود . [ علی علیه السلام ] برای او دعا کرد و قسمت بُریده را در جای خود گذاشت ، که پیوندخورد و مثل سابقش شد .

.


ص: 572

. .


ص: 573

. .


ص: 574

. .


ص: 575